دربارهی لالايي
براي لحظهاي نگاهش مات و دستانش شل شد. بعد از آن نگاه خيره چشمانش را لهيب آتش داغي گرفت. اما اهميت ندادم. بايد براي يكبار هم شده تكليفش را يكسره ميكردم. از ديروز تا آن لحظه كم حرصوجوش نخورده بودم. حداقل بعد از اين ديگر جلوي من جانماز آب نميكشيد. از ميان دستانش به راحتي جدا شدم و با همان لحن ادامه دادم: بيخود براي من ژست بچه مثبتي نگير، مگه دروغ ميگم؟ اصلا من چه ميدونم حتما اين خانم رو هم صيغه كردي. معلوم هست چندتا از اين پرستوها هستن كه من بيخبرم؟