درباره‌‌ی عنكبوت

كسرا به موهايش دست كشيد و آشفته از شنيدن هق‌هق خفه‌ي شادي به سوي پنجره رفت. انگار دمل عفوني‌اي كه سال‌ها پيش به جان و روح چندين خانواده نشسته بود، كم‌كم سر باز مي‌كرد. سليم دست‌هايش را در جيب گذاشت و بر خلاف جهت او به سوي تاقچه رفت و به عكس قديمي خانواده‌ي ميرزاده چشم دوخت. روزي روزگاري يك خانواده‌ي چهار‌نفره بودند كه از ته دل مي‌خنديدند.

آخرین محصولات مشاهده شده