ماجراي داستان در مورد مردي به نام فئودور پائوولويچ کارامازوف است که هدف اصلي وي در زندگي پول درآوردن و اغواي زنان مي­باشد که شخصيتي مبتذل داشته و وظايف خود را در مورد خانواده و فرزندانش به خوبي انجام نمي داد.کارامازوف دو بار ازدواج کرد و حاصل ازدواجش سه فرزند پسر به نام­هاي ديميتري، ايوان و آليوشا بود. ديمتري حاصل از ازدواج اول داستايوفسکي بود که پس از مرگ مادرش مدتي توسط خدمتکار از او نگهداري مي­شد و پس از گذشت مدت زماني کارامازوف وي را براي تربيت و نگهداري به دست دوستان و بستگانش مي­سپارد. ديميتري دوره نوجواني و جواني آشفته­اي را گذراند و موفق به اتمام دوره تحصيل در دبيرستان نشد و به خدمت نظام در آمد. وي فکر مي­کرد به خاطر اشرافي بودن مادرش و فوت او مي­تواند ارث قابل توجهي را دريافت کند. اين موضوع و بازگشت ديميتري به محل تولدش منجر به ايجاد کش مکش و اختلاف نظر او با پدرش شد.