آشغالدونی (مجموعه داستان)
کد آیتم: 119146
به کوچه بعدی که پیچیدیم، من حسابی دمغ و پکر بودم و کفرم از دست بابام دراومده بود. و ویرم گرفته بود که سر به سرش بذارم و حرصشو در بیارم و تن و بدنشو بلرزونم. بابام آدم کله شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچچی رو نمیکرد، همیشه به فکر خودش بود. تا میتونست راه میرفت، کوچه پس کوچههای خلوتتر و دوست داشت، در خانههای خالی را میزد، از خیابانهای شلوغ میترسید، از جاهای دیدنی فراری بود.
| نویسنده | غلامحسین ساعدی |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
3 |
| تاریخ چاپ |
1399 |
| تعداد صفحات |
104 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| عرض |
14.5 |
| قطر |
0.6 |
| طول |
21.5 |
| کد موضوع | 3/62فا8 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
تازه های ناشر
تازه های نویسنده