درباره‌‌ی آخرين حكم 1 قاضي (مجموعه داستان)

پوريا احساس مي‌کرد خسته و ناخشنود است خسته از اوضاع زمانه و آمدوشد بيهوده روزها و شب‌ها و ناخشنود از زندگي و معاشرت با خودي و بيگانه انگيزه و شور و حال لازم براي ادامه زندگي در خود نمي‌ديد. او پس از آن‌که نزديک پانزده سال در يک سازمان دولتي با صداقت و احساس مسئوليت کار کرده بود ناگهان وضعيت را منطبق و سازگار با انديشه‌هاي خود نديد و دست از کار کشيد و پس از آن هرچه کوشش کرد و هرجا رفت به شغل مناسبي دست نيافت. او روزها معمولا تا بعدازظهر خانه بود و ساعتي به عصر مانده از خانه‌اش بيرون مي‌آمد و آرام آرام از کنار رودخانه کوچکي که از وسط شهري مي‌گذشت به سوي پل بزرگي که دو سوي شهر را به هم وصل مي‌کرد مي‌رفت و بنا به عادت در وسط پل اندکي مي‌ايستاد و ....

آخرین محصولات مشاهده شده