درباره‌‌ی يادت نرود كه

فروغ به زور خنديد. چروك‌هاي زير چشم دوست‌داشتني‌ترش كرده بودند. كيوان نگاه كرد به صورت او و چروك‌هاي ريز و پلك‌ها كه كمي افتاده‌تر شده بودند. نگاهش را از او گرفت. فروغ زيبا بود. زيباترين زني كه ديده بود. مثل هنرپيشه‌ها نبود. جنس زيبايي‌اش با همه فرق مي‌كرد، انگار فروغ يك‌جور ديگري زيبا بود. فكر كرد ميان‌سالي اوج زنانگي يك زن است.

آخرین محصولات مشاهده شده