درباره‌‌ی روزگار سپري شده مردم سالخورده 1 (3 جلدي)

باد وزان است و او را دم به دم فتيله مي‌كند و وا مي‌داردش كه روي از جهت باد بگرداند و باز همچنان پيش برود و پيش برود تا در جايي، در خم تپه‌اي، ريگي، يا در كف يك دق، يا كنار بوته‌اي كلخچ مادرش را بيابد. چون سامون يقين دارد كه مادرش در پي او به راه افتاده است. شب است، غروب رفته است و شب رسيده، اما سامون مي‌داند كه چشم‌هايش مثل دو شعله فانوس روشن است و از دوردست‌ترين بلندي‌هاي ريگ ديده مي‌شود و يقين دارد كه باد نمي‌تواند آن چشم‌ها را كور كند. هيچ صدايي ندارد سامون، و هيچ صدايي را نمي‌شنود مگر صداي باد، صداهاي باد. گم شده است، اما مي‌داند كه گم شده است. پس اين را هم مي‌داند كه بايد خود را بيابد، بايد مادرش را بيابد. جهت پيدا نيست، باد چشم ستاره‌ها را هم پوشانيده. شايد باد مي‌چرخاندش، شايد باد بارها او را برگردانيده سر جاي اولش، اما سامون جاي اول ندارد. او آمده است و در پس پاهاي خود بجز شياري از خون و تشنگي چيز ديگري در يادش نمانده، و با او نخست مادرش آمده و سپس ملائك و سكندر و قليچ...

آخرین محصولات مشاهده شده