دربارهی من داناي كل هستم (مجموعه داستان)
وقتي پدر الياس مرد چه خبر ناگهانياي بود. انگار هزار نفر مرده بود. كسي نميمرد آن روزها، انگار. فقط پدر الياس مرد. بس كه پير بود. انگار نبايد ميمرد. وقتي غلامسگي طوبا را بيسيرت كرد چه كار زشتي كرد غلام. انگار هزار دختر را. روزنامهها انگار خبر نداشتند چاپ كنند، خبر غلام را چاپ كردند. و ما انگار بليت بختآزمايي برده باشيم، خم شديم روي روزنامهها تا عكس غلام را ببينيم. روضه ميرفتم با مادرم. و زنها با صداي بلند گريه. زير درختهاي توي حياط خانهي ميرزا. بعد با روضهخوان ميرفتيم مجلس بعدي. و باز مادرم گريه. با همان روضه كه تازه شنيده بود. من هم گريه. طوري كه مادرم نبيند. نه بهخاطر روضه. بهخاطر مادرم كه گريه ميكرد.
انگار نميترسيدم آن روزها. از هيچ چيز. فقط از سگها ميترسيدم. رفيق زياد داشتم. دوچرخهام و تيلههام و رسول و درخت كنار و عيدي و سينما مولنروژ. حالا ميترسم اما. زياد. از باد حتا. از باران حتا. از راديو حتا. از كفشهام. از پيچ و مهرههاي ماشينم. از دندانهام. و از همه بيشتر از بچههام. مثل مرگ از اين چيزها ميترسم.
زياد ميخنديدم آن روزها. از ته دل. حالا نميخندم. خوب ميشنيدم صداي ديگران را آنروزها. خوب ميديدم ديگران را. حالا نميشنوم. نميبينم.
بخشي از داستان كوتاه مشق شب
كد كالا | 237913 |
زبان | فارسي |
نويسنده | مصطفي مستور |
سال چاپ | 1397 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 100 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 11.8 * 19.8 * 0.6 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 90 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.