درباره‌‌ی فردا مسافرم

سعيد ساكت است و من خيره شده‌ام به خاك، به مورچه‌اي كه راه خانه‌اش را مي‌جويد و من مانعش مي‌شوم؛ هر طرف مي‌‌رود دستم را سد مي‌كنم مقابلش و او به ديگر سوي مي‌چرخد، باز راه بر او مي‌بندم و او باز راهي ديگر پيش مي‌گيرد. سعيد نيز سابق اين گونه بود؛‌ از در بيرونش مي‌كردي از ديوار وارد مي‌شد، اما حال امروزش متفاوت است. سعيد خودش را باخته است، تمام جانش شده يك پياله وحشت...

آخرین محصولات مشاهده شده