درباره‌‌ی سفرهاي سندباد

در روزگاران پيش، در شهر بغداد، مردي بود بي‌چيز كه سندباد باربر نام داشت. روزي از روزها كه از گرماي آفتاب، آهن مي‌گداخت، سندباد پشته‌اي سنگين بر دوش مي‌رفت كه به در قصري بزرگ رسيد. براي خستگي در كردن به ديوار قصر تكيه داد.صداي خنده و شادي از قصر به‌گوش مي رسيد.و نسيم، عطر گل‌هاي خوش‌بو را با خود مي‌آورد...

آخرین محصولات مشاهده شده