دربارهی بازيها و لحظهها
مادر بزرگ به پلهي آخر رسيده بود. قدم تند كرد و در حال باز كردن در اتاق با خود گفت: «نكنه باز اين نخودي غيبش بزنه؟»
چشمش كه به جواد افتاد، نفس راحتي كشيد. گفت: «احمدعلي، من اين بچه را مثل اولش از تو ميخوام مادر. به كارهاي بابات ديگه اعتماد ندارم. باور كن رفتن ميلاد و اون پسر به اهواز هم كار خودشه. نميدونم چرا اين روزها حرفهاي عجيب و غريب تحويلم ميده. جون به سرم كرده مادر.»
جواد كه همچنان با اسباببازي كوچك روي صندلي بازي ميكرد، با نگاه به مادر بزرگ گفت: «مامان جون با خودتون چي ميگين؟»
مادر بزرگ در حال رفتن به آشپزخانه گفت: «هيچي مادر، هيچي، نخودي من.»
در يخچال را كه بست، ظرف خامه و پنير را روي ميز گذاشت و به طرف نخودي برگشت. خم شد جواد را آهسته بوسيد و گفت: «من اگر جاي مامان و باباي تو بودم ترجيح ميدادم هميشه همين اندازه بموني. خوشمزه و شيرين، با نمك و نقلي.»
كد كالا | 229867 |
زبان | فارسي |
نويسنده | حسن احمدي |
سال چاپ | 1393 |
نوبت چاپ | 2 |
تعداد صفحات | 128 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14.1 * 20.2 * 0.7 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 154 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.