درباره‌‌ی ديو ديگ به سر يا اين‌جوري بود كه اون‌جوري شد

«بزبزك نگاهي كرد اين طرفي، نگاهي كرد آن طرفي. فهميد كه حسابي تنها شده است. نه از گله خبري بود، نه از صداي ني‌لبك سمندر. اما او راه روستا را بلد بود. تصميم گرفت برود و خودش را به صاحبش برساند.» اما اين تازه شروع داستان است. بزبزك قصه‌ي ما سر راه برگشتن به روستا، ماجراهي عجيب و غريبي به وجود مي‌آورد كه خواندنش براي همه جالب است.

آخرین محصولات مشاهده شده