درباره‌‌ی بعد ديگر نمي‌توان خوابيد (مجموعه داستان)

در آخرين خوابي كه از او ديدم كتابي را كه بعد از مرگ نوشته بود مي‌خواندم. به سرعت ورق مي‌زدم، صحنه‌ها را درست مي‌فهيدم و همه‌چيز طبيعي بود. دوست داشتم باز هم بخوانم. اما به محض بيدار شدن حتا يك كلمه از آن‌چه خوانده بودم در يادم نماند چون انگار از جنسي كه مي‌شناختم نبود. كتابي كه مردگان بنويسند اين‌طور است، كلماتش روي كاغذ ثبت نمي‌شوند. نه كاغذ كاغذ است و نه قلم قلم. شايد روح مردگان ابزار ديگري براي نوشتن داشته باشد اما فقط حسرت ماند از تمام صحنه‌هايي كه نوشته بود و يادم نبود چه بودند، حسرت اين‌كه شايد اين داستان‌ها همان‌هايي بود كه اگر نمي‌مرد قرار بود بنويسد اما ديگر نه راهي براي نوشتن‌شان بود و نه براي خواندن‌شان و هيچ حسرتي از اين عميق‌تر نيست.

آخرین محصولات مشاهده شده