دربارهی گربه مادرم (مجموعه داستان)
فلورنسيو کورونا با دقت و حوصله به تمامي امور مربوط به مرگ مادرم رسيدگي کرد. ما مراسم ختمي برگزار نکرديم. مادرم هنگام مرگ هيچ دوستي نداشت. من هم نداشتم. چاپ آگهي ترحيم در روزنامه کاري بيهوده بود. به فلورنسيو گفتم نيازي به برگزاري مراسم عشاي رباني در کليسا هم نيست. مامان را به گورستان اسپانيايي بردند و در آرامگاه خانوادگي دفن کردند. آنچه تمام اين مدت ذهنم را مشغول کرده بود مادرم نبود، بلکه وصيتنامه و تصميم وحشتناکش بود: «اگه با وکيل خوسه روموئالدو پِرس عروسي نکني، يه پول سياه هم بهت نميرسه.» واقعاً بيجهت نگران بودم. فلورنسيو حتي اين موضوع را هم برايم حل کرد. «دُن خوسه روموئالدو، غير از اينکه تقريباً کوره، اين اواخر تا حدي حواسشم پرته. من اين شرط رو از وصيتنامه حذف کردم، امضاهايي رو هم که لازم بود جعل کردم، لِتي!» با قدرشناسي و بهتزدگي نگاهش کردم. «آقاي وکيل هم قبول کرد؟» «اون که نفس راحتي کشيد. مادرت اين وظيفه رو عليرغم ميل باطنيش بهش تحميل کرده بود، اونم شرط ازدواج رو قبول کرده بود تا اينجوري فقط به ثروتي برسه که در حقيقت مال توئه.» «خب، رضايت داد؟ چهجوري؟» «بايد يه بخش کوچيکي از داراييت رو بهش بدي.» «با کمال ميل، فقط به شرطي که ديگه ريختش رو نبينم.» «اونم حالا آزاده. ميخواد با منشيش ازدواج کنه.» بياختيار گفتم: «با همچي مادهگربهاي؟» «آره با همون دختره. با اون پاهاي کلفت و موهاي ژلزدهش، اما همديگر رو ميپرستن.» مکث پرمعنايي کرد، يا به قول انگليسيها a pregnant pause، چقدر بهموقع: «همديگر رو ميپرستن، درست مثل من و تو، لِتي.» دو هفته بعد از فوت مادرم ما با هم ازدواج کرديم. ثروت مادرم چيز آبرومندي بود، نه بيشتر. خانه تپياک. چند تکه جواهر. دويستو پنجاههزار دلار در صندوق امانات بانک و صدهزار پزو هم در حساب جاري. اصلاً براي ما چه اهميتي داشت. فلورنسيو به خانه تپياک نقلمکان کرد. ماهعسلمان را همانجا گذرانديم. يک روز صبح فلورنسيو در حالي که به سر و وضعش ميرسيد به من گفت: «بخت به ما رو کرده، لتيسيا.» مدتزمان آرايش و پيرايشش هم طولاني بود، حتي طولانيتر از زنها. عاشق اين بود که موهاي زايد بدنش را بزند، حتي موهاي زير بغل و سينهاش را. عطر و ادکلن ميزد و موهايش را مثل عهد بوق ژل ميزد. ميگفت: «بايد بهاندازه خرج کنيم. پول اونقدري نبود که فکر ميکرديم. همينجا به هم عشق ميورزيم. بيخيال رفتن به ماهعسل.» و همين کار را هم کرديم. فلورنسيو تمامي لذات عشق را به من هديه کرد و اين لذت برايم چند برابر شد، زيرا پيش از آشنايي با او ديگر اميدي به ازدواج نداشتم. حالا شيرينياش را بيشتر ميچشيدم چون ديگر دختربچه نبودم، بلکه زني سيوپنجساله بودم که با پختگي خاصي از نعمات آسماني بهرهمند ميشد. نوعي خوشبختي آگاهانه. من در مقام خانم لتيسيا ليزاردي دِ کورونا از چنين وضعيتي برخوردار بودم. جوان رعناي من همهچيزتمام بود، دلفريب، نرمخو، آراسته، باعاطفه، ملايم، باملاحظه. هميشه وقت آزاد داشت. وکيل پِرس کار را کنار گذاشته بود و به زندگي با منشي سابقش ميرسيد و مشتريها را به فلورنسيو سپرده بود. او هم به من ميگفت که هيچ عجلهاي در کار نيست.
كد كالا | 228595 |
زبان | فارسي |
نويسنده | كارلوس فوئنتس |
مترجم | علياكبر فلاحي |
سال چاپ | 1397 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 96 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 12 * 19.8 * 0.6 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 74 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.