درباره‌‌ی پي‌تي‌كو پي‌تي‌كو و 2 داستان ديگر

يكي بود يكي نبود. در يك شهر بزرگ، خانه‌اي زندگي مي‌كرد. توي اتاق بزرگ، يك قاب طلايي زيبا و بزرگ بود، توي قاب طلايي، يك تابلوي نقاشي بود. نقاشي هم تازه توي قاب رفته بود. نقاشي چي بود؟ نقاشي يك كره اسب كه خيلي چموش بود. چون قاب هي تكان‌تكان ... مي‌خورد و ...

آخرین محصولات مشاهده شده