درباره‌‌ی مستغلات (مجموعه شعر)

در مه نيمگرم نفس دختركي جا گرفته‌ام. رفته‌ام دور، ترك جايم نگفته‌ام. آغوش او كه وزن ندارد. مي‌شود مثل آب سريد آن تو. آنچه پژمرده پيش او محو مي‌شود. نمي‌ماند جز چشمهاي او، علفهاي دراز ناز، گلهاي دراز ناز در كشتزار ما مي‌رست. چه مانع سبكي روي سينه‌ام، حال كه آن رويي. همان رويي باز، حال هم كه نيستي.

آخرین محصولات مشاهده شده