درباره‌‌ی فري فراموشكار

“فري“ بچه فراموشكاري بود. يك روز صبح، وقتي او از پله‌ها پايين آمد، مادرش گفت:« چرا دست و صورتت را نشسته‌اي؟» فري گفت:,« واي يادم رفت!» و با عجله به طبقه‌ي بالا برگشت تا دست و صورتش را بشويد. وقتي كه از پله ها پايين آمد، مادر نگاهش كرد و پرسيد:« دندان‌هايت را مسواك كرده‌اي؟»...

آخرین محصولات مشاهده شده