درباره‌‌ی شاهزاده خانم و كره اسب

هر دختري آرزو دارد شاهزاده باشد اما شاهدخت هيا آرزوهاي ديگري دارد. او كه يك بار توي صندوق عقب ماشين پادشاه قايم شد و با پدرش به ماموريت رفت، دوست ندارد شبيه شاهزاده‌ها لباس بپوشد و مثل خانم‌هاي باوقار رفتار كند. اما خدمتكار اين را نمي‌فهمد. شاهدخت در يكي از نامه‌هايش به مامان هم اين را نوشته: «فرانسيس دوست دارد مثل شاهزاده خانم‌هاي تو كتاب قصه‌ها باشم. توي قلعه‌ام حبس شوم، دمپايي‌هاي شيشه‌اي و لباس باشكوه بپوشم و تاج طلا بگذارم. آخر كدام آدم عاقلي دمپايي شيشه‌اي مي‌پوشد؟ اگر دست خودم بود هميشه شلوار كاري مي‌پوشيدم.» شاهدخت عاشق اسب‌هاست و بهترين روز عمرش روزي است كه پادشاه به او كره اسبي هديه مي‌دهد. از آن به بعد خوشي شاهدخت در عشق به كره اسبش خلاصه مي‌شود و در روياهايش مي‌بيند كه با كره اسبش توانسته مدال بگيرد. او به كره اسب وابسته مي‌شود و ماجراهاي اين رمان را يكي يكي پشت سر مي‌گذارد...

آخرین محصولات مشاهده شده