درباره‌‌ی سقراط عاشق

هر روز با هم، خانه مي رفتيم. با نهايت آهستگي قدم مي زديم، گاهي هم البته از مسيرمان منحرف مي شديم. حتا در اين صورت هم هميشه در يك چشم به هم زدن به لحظه جدايي مي رسيديم. عجيب بود. اگر خودم همان مسير را مي رفتم، كسالت بار و بي پايان به نظر مي‌رسيد. اما حين خرامان خرامان قدم زدن و هم‌كلامي با آكي، آرزو مي‌كردم هيچ‌گاه پايان نمي‌يافت و وزن كيفم، كه پر بود از توده كتاب‌هايم هم اصلا و ابدا آزارم نمي‌داد. چندين سال بعد به اين فكر كردم كه شايد زندگي‌مان هم مثل همين باشد. عمري كه در تنهايي سر شود، بلند و كسالت‌بار است. اما عمري كه با معشوق سر شود، مثل يك چشم به هم زدن خواهد گذشت.

آخرین محصولات مشاهده شده