درباره‌‌ی سرشار زندگي

پاي نياز پرشورم به او هم وسط بود. از اولين باري كه ديدمش دچارش شدم. دفعه اول رفت. از خانه خاله‌اش، آن‌جا كه موقع خوردن چاي همديگر را ديده بوديم بيرون رفت، و من حالم بدون او خوب نبود، عليلي بيش نبودم تا اين‌كه دوباره ديدمش. اما به خاطر او بايد جور ديگري زندگي مي‌كردم. يك خبرنگار، يك بنا هر چي كه دم ‌دست بود. نثرم، هر جوري بود، از او نشأت مي‌گرفت. چون هميشه حرفه‌ام را كنار مي‌گذاشتم، ازش نفرت داشتم، نااميد مي‌شدم، كاغذ را مچاله مي‌كردم و پرت مي‌كردم وسط اتاق. اما او مي‌توانست آن نوشته‌هاي دور انداخته شده را زير و رو كند و يك چيزهايي دستگيرش شود، من هم واقعا هيچ‌وقت نمي‌دانستم كي خوبم...

آخرین محصولات مشاهده شده