کد آیتم: 44868
چیز بیش تری نبود که روزنامه ها بنویسند. این که هاله پایش را بلند می کند و میگذارد آن طرف نرده و می افتد. قبل از این که فرصت پیدا کند تا به پایین نگاه کند. دستی که لرزیده و مهلت مکث نداده. میله آهنی از سرما به سفیدی می زده. اما دستش فرصت لمس سرما را نداشته. لغزیده و از نرده رها شده. افتاده، بی هیچ انحنایی، مستقیم و پرشتاب. دست و پایش فرصت تاب خوردن در هوا را پیدا نکرده اند.
تازه های ناشر
تازه های مترجم