درباره‌‌ی در جستجوي 1 پيوند

تا همين ديروز، و در تمام دوازده سال زندگي‌اش، او فقط فرنکي بود. هميشه يک من بود، مني که تنهايي اين‌ور و آن‌ور مي‌رفت و کارهايش را تنهايي انجام مي‌داد. همه آدم‌هاي ديگر مايي داشتند که به آن احساس تعلق مي‌کردند، همه به‌جز او. وقتي برنيس مي‌گفت ما، منظورش هاني و بيگ‌ماما بود يا کلبه‌ا‌ش يا که کليسايش. ماي پدرش مغازه‌اش بود. اعضاي همه کلوب‌ها به يک ما تعلق دارند و درباره‌اش حرف مي‌زنند. سربازهاي ارتش و حتي محکوماني که به‌هم زنجير شده‌اند هم مي‌توانند از ما حرف بزنند. ولي فرنکي سابق هيچ مايي نداشت که متعلق به آن باشد، به‌جز ماي نفرت‌انگيز او و جان هنري و برنيس که تابستان‌ها شکل مي‌گرفت؛ و آن آخرين ماي دنيا بود که مي‌خواست جزئي از آن باشد. حالا همه اين قضايا تمام شده و ورق برگشته بود. حالا برادرش و نامزدش را داشت و وقتي اولين‌بار آن‌ها را ديده بود، انگار تازه احساسي را در درونش کشف کرد: آن‌ها ماي من‌اند. براي همين هم بود که احساس مي‌کرد ناخوش است، براي اينکه آن‌ها ‌آن دورها و در وينتر هيل بودند، درحالي‌که او تک‌وتنها مانده بود؛ پوسته توخالي فرنکي سابق در شهر تنها مانده بود.

آخرین محصولات مشاهده شده