درباره‌‌ی دروغ

بلايي كه به سرم آمده بود اين بود كه بيش‌تر از هر كسي در هر زماني دلم براي مارسلو تنگ شده بود. از اين‌كه به يك روح وابسته شده بودم احساس حماقت مي‌كردم. از اين كه ممكن بود براي هميشه از زندگيم ناپديد شود، مي‌ترسيدم. نمي‌دانستم مشكلش چيست اما واضح بود كه مشكلي دارد و دلم پرمي‌كشيد تا بهش كمك كنم. هيچ‌كاري از دستم برنمي‌آمد تا جلو اين وضع را بگيرم. صبر. اين واژه‌اي است كه بيش‌تر از تمام واژه‌هاي لغت‌نامه ازش بيزارم.

آخرین محصولات مشاهده شده