درباره‌‌ی كتابخانه نيمه شب

نورا احساس مي‌کند بي‌مصرف و بي‌فايده است. با تک‌تک سلول‌هايش درک کرده که هيچ تأثير مثبتي بر زندگي اطرافيانش ندارد. برادرش جواب تلفنش را نمي‌دهد، پدر و مادرش مرده‌اند. دوست صميمي‌اش مهاجرت کرده! حالش اصلاً خوب نيست و مي‌خواهد خودش را از اين زندگي خلاص کند؛ اما خبر ندارد که ميان مرگ و زندگي کتابخانه‌اي است و در آن کتابخانه بي‌نهايت کتاب هست و هر کتاب يک زندگي است. کتابخانه نيمه‌شب مکان معجزه‌آساي انتــخــاب‌هاي جايگــزيــن است، فکر مي‌کني اگر بيست سال پيش ورزش را ول نمي‌کردي الان زندگي‌ات خيلي فرق داشت؟ کتابش را بخوان. خواندن يک جمله از هر کتاب، نورا را به آن زندگيِ خاص مي‌برد. يک بار قهرمان المپيک است، يک بار ستاره موسيقي. يک جا مشهور و پولدار، يک جا فقير و گمنام. سوال اين است: در کدام زندگي مي‌شود خوشحال بود؟

آخرین محصولات مشاهده شده