درباره‌‌ی دختر خاله‌ها

بابا و عمو جمشيد هم كارشان را تمام مي‌كنند و مي‌روند خانه‌ي ما. عمو باز سرخوش است و مي‌زند زير آواز: (يك حمومي من بسازم چل ستون چل پنجره جانم چل ستون چل پنجره...) من و ريحانه قاليچه را تا نيمه جمع كرده‌ايم كه اول صداي فرياد خاله و جيغ مامان و بعد صداي شپلق به گوشمان مي‌رسد، وسط كار خشك‌مان مي‌زند. سرمان را بالا مي‌گيريم رو به جايي كه صدا از آن‌جا آمده. چيزي توي قلبم شره مي‌كند پايين. آن‌چه را مي‌بينم نه باور مي‌كنم و نه دلم مي‌خواهد باور كنم. بدبختي از اين بالاتر مگر مي‌شود؟ كاسه‌ي بزرگ آش ميان خاله و مامان كف حياط هزار تكه شده و تكه‌هاي شكسته‌اش همراه رشته و سبزي و نخود و لوبيا به اطراف و دايره‌اي ساخته با شعاع‌هايي از جنس آش.

آخرین محصولات مشاهده شده