درباره‌‌ی بيچارگان

ديروز خوشبخت بودم، زياده خوشبخت، خارج از اندازه خوش‌طالع! چرا‌كه شما براي يك دفعه هم كه شده، دختر لج‌بازم، به حرف من گوش كرديد. موقع‌ عصر، حدود ساعت 8 بيدار شدم (عزيزكم، شما مي‌دانيد كه من دوست دارم پس از فراغت از كار، چرتي بزنم)، شمعي روشن كردم. كاغذها را آماده مي‌كردم و قلم مي‌تراشيدم كه ناگاه به‌تصادف چشمم به پنجره اتاقتان افتاد و حقيقتا قلبم از جا كنده شد!

آخرین محصولات مشاهده شده