حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه (مجموعه داستان)
کد آیتم: 75285
دیشب توی پلههای خونه لیز خوردم. بس که تند تند میرفتم بالا. زانوم زخمی شد. قوزک پام خراش برداشت. مادرم گفت: ((حواست کجاست، دختر؟)) شب، قبل از خواب توی رختخواب مثل بچهها بغض کردم و تا دیر وقت گریه کردم. به خاطر زانوم نبود. به خاطر قوزک پام نبود. تسمه کفشم پاره شده بود.
| نویسنده | مصطفی مستور |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
26 |
| تاریخ چاپ |
1397 |
| تعداد صفحات |
80 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
پالتویی |
| عرض |
12 |
| قطر |
0.5 |
| طول |
20 |
| کد موضوع | 3/62 فا8 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
تازه های ناشر
تازه های نویسنده