درباره‌‌ی اعترافات 1 كتاب‌خوان معمولي

... پس از پنح سال زندگي متاهلي و تولد يك فرزندمان، جورج و من بالاخره به اين نتيجه رسيديم كه براي صميميت عميق‌تر، يعني وصلت كتاب‌خانه‌هايمان، آماده‌ايم.دشوارترين قسمت ماجرا اواخر هفته بود كه نسخه‌هاي تكراري را مرتب كرده بوديم تا تصميم بگيريم مال خود را نگه داريم يا مال ديگري را. فهميدم آن همه وقت نسخه‌هاي تكراري را نگه مي‌داشتيم براي روز مبادايي كه شايد از هم جدا شويم. اگر جورج بي‌خيال نسخه پاره پوره به سوي فانوس مي‌شد و من هم با رمان جلد شوميز صورتي رنگ زوج‌ها وداع مي‌كردم، آن‌وقت مجبور مي‌شديم تا ابد كنار هم بمانيم و ديگر همه پل‌ها را پشت سرمان خراب كرده بوديم...

آخرین محصولات مشاهده شده