درباره‌‌ی آن گوشه دنج سمت چپ (مجموعه داستان)

با اين كه تنها دويدن را دوست دارم، با اين كه مسيرهايي را انتخاب مي‌كنم كه با آدم‌ها روبه‌رو نشوم، با اين كه ساعاتي را براي دويدن انتخاب مي‌كنم كه خلوت‌ترين ساعت شبانه‌روز هستند، هميشه يك‌جور نياز به ديده شدن در وجودم هست. حتي وقتي تا كيلومترها ماشيني ديده نمي‌شود و اتوبان خالي خالي است، هميشه فكر مي‌كنم كسي هست كه مرا مي‌بيند. كمرم را صاف مي‌كنم و استيل دويدن را نگه مي‌دارم. حتي با آن نفر خيالي حرف مي‌زنم. مثلا مي‌گويم: شما چطوريد؟ من بد نيستم و فكر مي‌كنم امشب شب خوبي باشد. يا مي‌گويم: مي‌داني! زندگي تكرار نمي‌شود و اين عمل كردن را غير ممكن مي‌كند. اما مي‌شود بهترين حس را داشت و من گاهي دارم.

آخرین محصولات مشاهده شده