کد آیتم: 284871
آرام به سکوی مرمری نزدیک شدم تا مطمئن شوم اوست. «بعد از این همه سال کیِ و چطور برگشته؟» طرهای از موهای بلند و سیاهش ریخته بود یک طرف سرش و قسمتی دیگر گونهی سمت راستش را پوشانده بود؛ انگار میخواست از چهرهاش که این همه سال تغییر نکرده، مراقبت کند. ابروها با دقت تمام آراسته شده بودند و مژههای بلند، بینی باریک و خوشتراش و لبهای قرمزش طوری خودنمایی میکردند که هنوز طراوت و تازگیشان را میشد احساس کرد. دو دستش را روی نافش گذاشته بود و ناخنهای بلند لاکزدهاش به رنگ قرمزِ لبهایش خودنمایی میکردند و ناخن پاهایش هم. از خودم پرسیدم خواب است یا مرده؟ ترسیدم به او دست بزنم. به چهرهاش خیره شدم و بعد صدایش زدم: «ریم.»بیآنکه چشم بگشاید، تبسمی کرد. بعد آرام آرام چشمهایش را باز کرد و سیاهی مردمکهایش از تبسم پُر شد. نمیفهمیدم چه اتفاقی دارد میافتد. پرسیدم: «ریم! اینجا چه کار میکنی؟»
| نویسنده | سنان انطون |
| مترجم | ستار جلیلزاده |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
3 |
| تاریخ چاپ |
1402 |
| تعداد صفحات |
244 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| عرض |
14.5 |
| قطر |
1.2 |
| طول |
21.5 |
| کد موضوع | 892/737 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
تازه های ناشر