دربارهی آن بهشت ديگر
خانواد? آنها در جزيره هميشه کوچک بود و بهظاهر کوچکتر هم ميشد، آب ميرفت، اعضا براي تشکيل خانواده به يکديگر روي ميآوردند، و آنقدر تعدادشان کم بود که همزمان بيشتر از يک نسبت خويشاوندي باهم داشتند. خانواده متراکم ميشد، فروميپاشيد، رفتهرفته کمشمارتر ميشد، سنگينتر و چگالتر، تا اينکه آخرين زن برميخاست، در ظلمت و کاملاً فشرده در خودش، خودش را به دنيا ميآورد، او مادر خودش بود، دختر و خواهر خودش، همه در بدن او بودند، در بدني که بهطرزي غيرممکن منقبض بود و محزون، کرخت بود و درخودپيچيده، براي همين وقتي دراز کشيد تا بميرد، هيچکس نيازي نديد دفنش کند. او فقط در زمين فرورفت، مانند سنگ آسيابي که در آب گلماسهگرفته غرق شود.