درباره‌‌ی آفتاب گردان هاي كور

«جنگ پيروز ندارد. جبهه‌ي پيروز هم در کنار جبهه‌ي مغلوب، شکست‌خورده است.» اسپانيا؛ سال‌هاي پس از جنگ داخلي. لورنسوي نُه‌ساله، که تحت تعليمات برادر سالوادورِ ملي‌گرا است، از زندگي پدرش مي‌گويد که در طول روز دائما در کمد مخفي مي‌شود تا از نظر ملي‌گرايان پنهان بماند. سروان آلگريا از پشت‌کردن به مردم پشيمان شده و در روز پيروزي، خودش را تحويل ارتش دشمن مي‌دهد. شاعر انقلابي با معشوقه‌اش درحال فرار به پرتغال از مسيري کوهستاني هستند. هم‌سلولي آلگريا در زندان، فعلا زنده است، چون ادعا کرده از سرنوشت پسر ژنرال اِيمار خبر دارد. جايي که داستان اين شخصيت‌ها به هم مي‌رسد، نقطه‌ي جوش است و بوي انفجار مي‌دهد. «تاوان تمام جنگ‌ها را تعداد کشته‌ها مشخص مي‌کند، اما ما ديرزماني است داريم از اين جنگ بهره‌ها مي‌بريم. بايد بين پيروزي در جنگ و فتح قبرستان يکي را انتخاب کنيم.» آلبرتو مندس (2004-1941)، نويسنده‌ي اسپانيايي، به‌يکباره در شصت‌وسه‌سالگي با رمان آخرش، آفتاب‌گردان‌هاي کور، به شهرتي جهاني دست يافت؛ اتفاقي که شوربختانه بعد از مرگ او رخ داد. اين رمان بيش از سيصدهزار نسخه در يک سال فروخت و برنده‌ي جوايز معتبري مثل انجمن منتقدان ادبي و جايزه‌ي ملي ادبيات اسپانيا شد. همچنين خوسه لوئيس کوئردا، شاعر، نويسنده، فيلم‌ساز مشهور اسپانيايي و دوست صميمي مندس يک اقتباس سينمايي موفق از روي اين رمان ساخته است.

آخرین محصولات مشاهده شده