درباره‌‌ی چراغ آخر (مجموعه داستان)

جواد نيم‌خيز شد. برق بطري را ديده بود و سه گره اخمي هم كه بر چهره سيد، از نوشيدن جام نشسته بود، در نور كهربايي چراغ‌هاي كشتي ديده بود. خون تو مغزش دويد. سيد شامي‌ها را پيش كشيد و يك دانه از آن‌ها را لاي تكه ناني پيچيد و يك لقمه قاضي درست كرد و نيش كشيد.

آخرین محصولات مشاهده شده