درباره‌‌ی نان و شراب

دون بِنِدِتوي پير روي لبه‌‌‌‌‌ي ديوار کوتاه باغ زير سايه‌‌‌‌‌ي درخت سرو نشسته بود و مشغول خواندن کتاب دعايش بود. سايه‌‌‌‌‌ي درخت سرو روي اين ديوار کوتاه، که حکم نيمکت را براي او داشت، با سياهي عبايش ادغام شده بود. کمي عقب‌‌‌‌‌تر، بين بوته‌‌‌‌‌هاي رزماري و پرچين شمشادها، خواهرش، مارتا، پشت چرخ بافندگي نشسته بود. او ميل بافتني‌‌‌‌‌ها را هماهنگ با صداي پدال چرخ به چپ و راست حرکت مي‌‌‌‌‌داد و تاروپود قرمز و مشکي کاموا در هم مي‌‌‌‌‌تنيد. صداي توقف درشکه‌‌‌‌‌اي به گوش رسيد. خواهر کشيش، دست از کار کشيد و با تشويشي که در پس چهره‌‌‌‌‌اش نمايان بود به پايين تپه نگاه کرد. ارابه‌‌‌‌‌ي يک کشاورز بود که گاو نر آن را مي‌‌‌‌‌کشيد. نااميدانه بافتن را از سر گرفت.

آخرین محصولات مشاهده شده