درباره‌‌ی نامرئي

برف مي‌باريد. هوا خيلي سرد بود. ايزابل كه تازه به محله‌ي جديدشان رسيده بود نگاهي به دست‌هايش انداخت و بعد به پاهايش... او داشت نامرئي مي‌شد؛ نامرئي نامرئي!

آخرین محصولات مشاهده شده