درباره‌‌ی من عاشق اميد شدم

در برابر چشم انداز ناخوشايند بيمارستان، عاشق پسري شر و شيطون با چشماني به درخشاني آفتاب شدم… که تنها دلخوشي من در اين مکان غمزده و متروک شد. و ماجرا دقيقا از جايي شروع شد که او در برابر چشمانم خودکشي کرد و روح و روانم بيشتر متلاشي شد. از آن زمان با خودم عهد بستم که ديگر هيچ کسي را دوست نداشته باشم.

آخرین محصولات مشاهده شده