درباره‌‌ی کولاک 1888 (من زنده ماندم)

جان هِيل يازده‌ساله قبلاً از زمستان سختي در داکوتا جان سالم به‌در برده، ولي اين‌بار گرفتار يکي از مرگ‌بارترين کولاک‌هاي تاريخ آمريکا شده است. در روزي گرم که هرگز انتظار طوفان نمي‌رود، کولاک مانند هيولايي به بخش‌هايي از آمريکا حمله‌ور شده و جان در ميان برف و بوران کورکننده گم شده است. باد وحشتناک هم‌چون پتک مدام بر سر و صورتش مي‌کوبد و در گوش‌هايش زوزه مي‌کشد، طوري که احساس مي‌کند با جانوري درنده داخل قفس گير افتاده و آن جانور سعي دارد تکه‌تکه‌اش کند. آيا راهي براي رهايي از اين يخ‌بندان کابوس‌وار و بازگشت به خانه براي جان وجود دارد؟ چطور؟ او که حتي تا چندقدمي خود را هم نمي‌تواند ببيند...

آخرین محصولات مشاهده شده