درباره‌‌ی مدار صفر درجه 3 (3 جلدي)

باران درمانده به چارسو نگاه كرد. طرف راست، ديد كه باله‌هاي سياه گرده دو كوسه، آب را مي‌شكافند و مي‌آيند ـ ديد كه كوسه‌ها، باله به باله ، تند گشتند ـ رفتند رو به پائين. راند دنبالشان. فرياد زد:«جمعه ـ رزاق ـ» دورتر ـ طرف قبله ـ آب آشفت. صداي رزاق آمد:«دعواشان شد!» باران چشم بر هم گذاشت. صداي جمعه را شنيد:«تكه‌تكه‌ش كردن!» رگه خون از زير آب مي‌جوشيد و پخش مي‌شد...

آخرین محصولات مشاهده شده