درباره‌‌ی فصل چهارم (مجموعه داستان)

حتي در خيال صداي گذاشتن صندلي را براي نشستن تو شنيدم، چه با شكوه و چه با وقار مي‌آمدي. مي‌آمدي و مي‌آمدي ولي هر دم كم‌رنگ و كم‌رنگ‌تر مي‌شدي به گونه‌اي كه هرگز نه به من و نه به صندلي نمي‌رسيدي ولي من هم‌چنان غرق تماشاي تو مي‌ماندم زيرا تو شاخص‌ترين ميهمان خاطرات مني. هميشگي‌ترين چهره‌اي كه هميشه تنها در دلم نشسته‌اي.

آخرین محصولات مشاهده شده