درباره‌‌ی فصل پرنيان

با صداي كيانوش سرم را سمت راه‌پله‌ها مي‌چرخانم. نگاه معنادار او بين من و فرزاد در گردش است. فرزاد پيش‌دستي مي‌كند و از من كمي فاصله مي‌گيرد اما هم‌چنان لبخندي بر لبش نشسته است. حالا به كيانوش رسيده و دست روي شانه‌ي پسر عمويش مي‌گذارد. چيزي زير گوش كيانوش مي‌گويد و بعد خودش با صداي بلند مي‌خندد اما من رد اخم‌هاي كيانوش را درون چهره‌اش مي‌بينم. فرزاد نيم‌نگاهي به من تحويل مي‌دهد و از پله‌ها بالا مي‌رود. من كنار در منتظر كيانوش مي‌مانم. خودش را به من نزديك مي‌كند و هم‌چنان اخم دارد. -فرزاد چي‌بهت مي‌گفت؟

آخرین محصولات مشاهده شده