درباره‌‌ی شرلوك هلمز جوان 3 (يخ سياه)

آفتاب روي سطح آب افتاده بود. نوچشم هاي شرلوك را مي زد. چند بار پلك زد و چشم هايش را نيمه بسته كرد كه جلوي شدت نور را بگيرد.قايق پارويي كوچك ميان درياچه آهسته تمان مي خورد.اطرافش كمي جلوتر از رد ساحل تا چشم كار مي كرد زمين چمن پوش بود، بوته و دار و درخت...

آخرین محصولات مشاهده شده