دربارهی شبنورد
زدم زير خنده، بعد به لرز افتادم و برف را از تنم تكاندم. فكر كردم بروم زنگ يكي از خانهها را بزنم و كمك بگيرم. حتي ميتوانستم شب توي پاركينگ بمانم. پاركينگ خانه شهريور، ماشين بزرگ آبي رنگش، زنداني و زندانبانش. مرگ را ميديدم كه دارد از پشت پرده برف و مه پيش ميآيد. صداي پاهايش را ميشنيدم و حركتش كه هواي اطرافم را جابهجا ميكرد. پاهاي خشكم را حركت دادم. داشتم راه ميافتادم سمت يكي از خانههاي چراغ خاموش كه صورت و گردنم گرم شد. رخوتي به جانم افتاد و سرجايم آرام گرفتم. مايعي مثل آب گرم دوش به پشت و سينهام راه گرفت و گرمي ديگري از ميان پاهايم جوشيد و تنم را جان داد.
كد كالا | 89656 |
زبان | فارسي |
نويسنده | مرجان بصيري |
سال چاپ | 1396 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 308 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14.2 * 21.2 * 2 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 292 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.