درباره‌‌ی روزهاي خوش

آفتاب هنوز درنيومده بود كه ميلي بلند شد، از پله هاي چوبي پايين اومد...(مكث)... لباس خوابش رو تنش كرد، از پله هاي چوبي پرشيب پايين اومد، چهار دست و پا عقب عقبكي، گرچه از اين كار منع شده بود، وارد...(مكث)...دزدكي از راهرو ساكت گذشت، وارد اتاق بازي شد و شروع كرد به درآوردن لباس عروسكه.

آخرین محصولات مشاهده شده