درباره‌‌ی ديوبندان و 2 نمايش‌نامه ديگر (نمايش‌نامه)

پدر: نگريستم. اسبي در آتش مي‌سوخت. ترسيدم. روي به سوي ديگر كردم. باز اسبي ديدم كه در آتش مي‌سوخت. هول‌زده روي به سوي ديگر كردم. باز آن اسب ديدم كه در آتش مي‌سوخت. دلم از آن‌چه بود به درد آمد. چشم بر هم نهادم. به سمرقند بودم. به باغ سلطان سمرقند. من در آتشي فرو بودم كه اسب در آن مي‌سوخت. سرخ‌پوش آن‌جا بود و مرد. تيغي به دستم بداد. گفت.

آخرین محصولات مشاهده شده