درباره‌‌ی خانه 2 طبقه خيابان سنايي (مجموعه داستان)

در خانه ما هيچ كتابي نبود، روزنامه و مجله هم نبود. كلاس دوم يا سوم ابتدايي بودم كه شروع كردم به خواندن روزنامه‌هايي كه گوشت و سبزي و چيزهاي ديگري را كه مادرم مي‌خريد در آن مي‌پيچيدند. چيزي كه بيشتر از همه دوست داشتم بخوانم آگهي‌هاي روزنامه‌ها بود و به خصوص آگهي‌هاي سينماها كه اعلام مي‌كردند از فردا شب يا به زودي فلان فيلم در فلان سينماها به نمايش درمي‌آيد. آگهي‌هاي فيلم‌ها مصور بودند و من خيلي وقت‌ها آن‌ها را قيچي مي‌كردم و جداگانه نگه مي‌داشتم و يك دوره هم در دفترچه‌اي مي‌چسباندم. در ضمن مدت‌ها فكري بودم كه چطور اين روزنامه‌ها را همين‌طوري مجاني به ما مي‌دهند و كساني كه آن‌ها را مي‌خرند چرا خودشان نگه‌شان نمي‌دارند...

آخرین محصولات مشاهده شده