درباره‌‌ی ج

يك‌بار همين آخري‌ها، به سختي، خيلي به سختي گفت: همه خسته شديم. گفتم: اين حرف رو نزن. گفت: پرستار خسته شده. گفتم: خب عوضش مي‌كنيم. گفت: خواهرتم خسته شده. گفتم: اونم عوض مي‌كنيم. خنديد. خيلي خنديد و بعد ساكت شد. گفتم: مامان. گوشي دستش بود ولي جواب نداد. نديد مي‌دانستم كه بغض كرده.

آخرین محصولات مشاهده شده