درباره‌‌ی تياتر ضحاك

مهرو: (پهلوي فرهاد رفته) فرهاد، ديروز دل تو را شکستم؟ فرهاد: ضرري ندارد. مهرو: تو به حرف زدن من نگاه نکن! هر وقت پسرم به‌ خاطرم مي‌آيد ديوانه مي‌شوم! نه حرف زدنم و نه کار کردنم را نمي‌فهمم.

آخرین محصولات مشاهده شده