درباره‌‌ی بيروت 75

وقتي از بيمارستان فرار كردم، اولين كارم اين بود كه تابلوي ورودي «آسايشگاه رواني» را بدزدم... آن را به ورودي بيروت آوردم، تابلوي «بيروت» را از جايش بيرون كشيدم و تابلوي آسايشگاه را جاي آن گذاشتم... از خنده روده‌بر شده بودم و آن‌چه را كه روي آن نوشته بود خواندم: «آسايشگاه رواني». سپيده‌دم بود، بيروت از پشت تابلو بيرون مي‌آمد و مانند حيواني وحشي آماده حمله بود... به سوي آشيانه‌‌ام پا به فرار گذاشتم...

آخرین محصولات مشاهده شده