درباره‌‌ی به اميد ديدار در آن دنيا

آن شب مرلن خواب غم‌انگيزي ديد: شماري سرباز، در مرحله پيشرفته‌اي از پوسيدگي، در گورهايشان نشسته بودند و گريه مي‌كردند. كمك مي‌خواستند، اما هيچ صدايي از گلويشان بيرون نمي‌آمد. تنها سنگالي‌هايي غول‌پيكر، يخ‌زده از سرما، كه مثل كرم برهنه بودند، به آن‌ها ياري مي‌رساندند و با بيل رويشان خاك مي‌پاشيدند، همچنان كه روي غريقي از آب گرفته بالاپوشي مي‌اندازند تا او را بپوشانند...

آخرین محصولات مشاهده شده