دربارهی بافته موي مادربزرگ
لحظهاي را که پدربزرگم عاشق شد دقيقاً به خاطر دارم. او در چشم من فرد بسيار پيري بود که بيش از پنجاه سال داشت؛ و اين راز جديد و همراه با احساساتش موجي از تحسين در من برانگيخت که البته درآميخته با نوعي بدجنسي هم بود. تا آن زمان فکر ميکردم من تنها مشکل پدربزرگ و مادربزرگم هستم.
حدس ميزدم که مادربزرگ نبايد چيزي بفهمد. او به دلايلي بسيار بياهميتتر مثلاً وقتي سر شام خردهنان از دست پدربزرگ ميريخت، تهديد ميکرد که او را ميکشد.
ششساله بودم و با عشق هم آشنايي داشتم. در مهدکودک در روسيه پشت سر هم عاشق سه مربي شدم. گاهي هم همزمان عاشق چند نفر بودم. در ساختمان نهطبقهاي که قبل از مهاجرت در آن زندگي ميکرديم، دختري زير هجده سال نبود که دستکم مدتي به او نظر نداشته باشم. وقتي مادربزرگ در خيابان متوجه نگاههاي من به موج دامنها و دماسبي آنها ميشد، دستش را جلوي چشمهايم ميگرفت و ميگفت: «چشمهات درنياد! هيچوقت يکي از اينها نصيبت نميشه.»
كد كالا | 259982 |
زبان | فارسي |
نويسنده | آلينا برونسكي |
مترجم | مهشيد ميرمعزي |
سال چاپ | 1400 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 203 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 1 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 196 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.